بازهوای حرمت حرمت حرمت ارزوست صفا صفاوکرمت کرمت کرمت ارزوست جمعه 88 مرداد 16 :: 5:48 عصر :: نویسنده : محمدمهدی دهقانی
+ نمی دانم شابد به نسیمی که صبح گاه در سایه روشن حسرت و لبخند از کنار دستهایت عبور کرد می اندیشی و من به آن بادبادکی فکر می کنم که در سپیده دم ستاره و اسپند در نگاه زلال تو تخم گذاشت و تو نم نم در تنهایی و ماه ناپدید شدی و تنها رد پایت در امتداد مسیرهای خیس بی پایان جا ماند 400)width=400;">+ اینهم عشق گیلاسی :دی 400)width=400;">+ دوست موجود نازنینی است که داوودیهایش را برای تو می چیند پیش کش می کند و اندیشه ی سودا ندارد و غنجه هایی را که از دست می دهد هیچ نمی بیند اما توشه ی دوستی را قدر می دارد بهترین های خویش را با تو می دهد و هم باز دوباره می کارد . . ( النور لانگ ) دوستان چند روزی نمیتونم خدمتتون باشم چون دارم از محل کارم میرم شهر خودم و اونجا سرم شلوغ میشه کلی :دی تعجب نکنید خوب محل کارم شهر دیگه هست . ایام به کام 400)width=400;"> موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 90
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 126919
|
||